آيا تنها با استفاده از عقل مي توان صفات خدا را اثبات کرد؟ مثلاً اثبات کرد که خدا نامحدود است؟
آيا تنها با استفاده از عقل مي توان صفات خدا را اثبات کرد؟ مثلاً اثبات کرد که خدا نامحدود است؟


پاسخ:
1
ـ اساساً خدا یعنی موجود نامحدود و کمال محض و مطلق. این تعریف ما از خداست؛ این تعریف واجب الوجود است ؛ و در براهین اثبات وجود خدا در حقیقت می خواهند وجود موجود نامحدود و مطلق و محض را اثبات نمایند. وقتی وجود چنین موجودی اثبات شد آنگاه اوصاف او نیز از وجود او انتزاع می شوند. البته ممکن است منظور کسی از خدا موجودی غیر از این باشد ؛ در این صورت واژه خدا مثل واژه شیر در فارسی مشترک لفظی خواهد شد. لذا اثبات آن خدا اثباتگر خدای مورد نظر ما نخواهد بود و انکار او نیز انکار خدای مورد نظر ما نیست. و حقیقت این است که واژه خدا مشترک لفظی است و تصوّر افراد از خدا متفاوت می باشد. اکثراستدلالهایی هم که بر عدم وجود خدا اقامه شده اند در حقیقت وجود خدایی غیر از خدای مورد نظر ما را ردّ می کنند.
پس قبل از اثبات وجود یک موجود ابتدا باید مشخّص نمود که منظور من از این موجود چیست تا در مقام استدلال گرفتار مغالطه اشتراک لفظی نشویم. بر همین اساس می گوییم: خدا در منظر حکیم موحّد یعنی وجود محض ، صرف ، مطلق و نامحدود ؛ یعنی وجودی که هیچ قیدی برنمی دارد حتّی همین قید بی قیدی را. مراد از نامحدود بودن خدا نیز همین است. نامحدود یعنی موجودی که حدّ ندارد. حدّ هر موجودی ماهیّت (چیستی) آن موجود است. حدّ هر موجودی همان است که آن موجود را از دیگر موجودات متمایز می کند. برای مثال آنچه میمون را از انسان متمایز می کند ، صرفاً شکل ظاهری آنها نیست ؛ بلکه ماهیّت آنهاست. لذا اگر با جراحی پلاستیک میمونی را به صورت انسان درآورند باز حقیقتاً انسان نخواهد شد ؛ بلکه همچنان میمون خواهد بود و در ضمن میمون بودن ، مجسمه ای متحرّک از انسان نیز خواهد بود. تمایز انسانها از همدیگر نیز به ماهیّات عرضی آنهاست مثل شکل و رنگ و... که آنها نیز حدودند. پس ماهیّت یعنی حدّها و مرزهای بین موجودات ؛ و شکّی نیست که حدّ و مرز اموری عدمی اند که عقل ما آنها را اعتبار می کند. بنا بر این وقتی گفته می شود خدا موجودی نامحدود است مقصود این است که او ماهیّت نداشته و وجود محض است. منظور از محض و صرف بودن نیز این است که او فقط وجود است و دیگر هیچ. مراد از مطلق بودن نیز دقیقاً همین معناست که او وجود می باشد و از هر قید و شرط و حدّی رهاست.
ـ فرق بی نهایت و نامحدود
عدد ، کمّیّت است ؛ و کمّیّت از ماهیّات عرضی می باشد؛ لذا هر عددی محدود است. بزرگترین عدد نیز معنی ندارد ؛ نه این که معنی دارد ولی به ذهن نمی آید. سلسله اعداد نیز گرچه بی نهایت، ولی محدود است. باید توجّه نمود که نامحدود بودن غیر از بی نهایت بودن است. هر نامحدودی ، بی نهایت است ؛ یعنی نهایت و پایان ندارد ؛ ولی هر بی نهایتی نامحدود نیست. بی نهایت فقط در کمّیات به کار می رود چه کمّ منفصل که عدد است و چه کمّ متّصل که خطّ و سطح و حجم و زمان است.سلسله اعداد و خطّ و سطح و حجم ، نهایت ندارد ؛ یعنی آخر ندارد ؛ یعنی همواره قطعه ای از آن بالفعل موجود است. ولی همه اینها حدّ دارد ، یعنی سلسله اعداد یا خطّ ، سلسله اعداد یا خطّ است نه چیز دیگر مثل سلسله علل یا سلسله حوادث ... ؛ یعنی این امور با دیگر امور وجه تمایز دارند ؛ یعنی مرزی عقلی دارند که آنها را از دیگر امور جدا می کند. خطّ و سطح هر دو بی نهایتند ولی خطّ ، خطّ است و سطح ، سطح . همچنین خطّ ، سلسله اعداد نیست و بالعکس. پس هر کدام اینها تعریف و محدوده ی وجودی خود را دارند. ولی موجود نامحدود ، از هر تعریفی و از هرقید و حدّی منزّه است ؛ یعنی نه اندازه و مقدار دارد نه رنگ و مزّه و بو و مکان و زمان . نه داخل در چیزی است نه خارج از چیزی است. نه درون دارد نه بیرون دارد ؛ نه جوهر است و نه عرض ونه ... . همچنین وقتی گفته می شود الله اکبر ، مقصود این نیست که او از همه چیز بزرگتر است. بلکه منظور این است که او برتر از آن است که با چیزی مقایسه شود ؛ و برتر از آن است که تعریف و توصیف ماهوی شود. چنین نامحدودی را انسان نه تنها ادراک می کند بلکه ادراک او اساس تمام ادراکهاست. چون ادراک وجود بی قید ، ادراکی بدیهی و اساس تمام ادراکهاست. تا انسان وجود را فارغ از هر قیدی ادراک نکند نمی تواند دیگر امور را ادراک نماید.لذا امام صادق (ع) فرمودند:« ... مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ فَرْدَانِيّاً لَا خَلْقُهُ فِيهِ وَ لَا هُوَ فِي خَلْقِهِ غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَ لَا مَجْسُوسٍ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ... ــــــ نزد هر جاهلى معروفست ؛ يكتاست ؛ نه مخلوقش در او باشند و نه او در مخلوقش ؛ محسوس نيست و به لمس در نيايد، و ديدگان دركش نكنند، ...» (کافی ، ج1 ، ص91)

ــ چرا خدا نامحدود است؟
موجود عقلاً ( در مقام فرض عقلی) به دو قسم تقسیم می شود . موجود یا غنیّ بالذات است یا غنیّ بالذات نیست . به عبارت دیگر موجود یا عین وجود است یا عین وجود نیست . موجودی که عین وجود و غنیّ بالذات است واجب الوجود نامیده می شود ؛ وموجودی که عین وجود نیست ممکن الوجود گفته می شود . موجوداتی مثل انسان ، سنگ ، فرشته و جنّ ممکن الوجودند ؛ یعنی اینها عین وجود نیستند بلکه ماهیّتند ؛ و ماهیّت نسبتش به وجود وعدم یکسان است ؛ یعنی می تواند باشد ومی تواند نباشد . لذا نمی توان گفت انسان وجود است.؛ بلکه باید گفت انسان وجود دارد؛ چون ممکن است انسان وجود نداشته باشد؛ کما اینکه زمانی وجود نداشته است. اگر انسان عین وجود بود همواره باید می بود ؛ چون عدم ، نقیض وجود است ؛ ومحال است وجود، عدم گردد.ممکن الوجود از آن جهت که نسبتش به وجود وعدم یکسان است نیازمند علتی است که به او وجود دهد ؛ وغیر از خود وجود چیزی نیست که به آن وجود دهد. لذا زمانی به ماهیت انسان وجود داده نشده بود پس موجود نبود ؛ و حال به آن وجود داده شده پس موجود شده است . ماهیّاتی نیز هستند که به آنها وجود داده نشده است لذا موجود نشده اند مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و... . پس ملاک احتیاج به علّت ، ممکن الوجود بودن است.
امّا منظور از واجب الوجود موجودی است که عین وجود است و از سنخ ماهیّت نیست ؛ چون اگر ماهیت داشت باید کسی به او وجود می داد. بنابراین در نگاه حکیم موحّد ، خدا یعنی عین وجود و خودِ وجود ؛ و حقیقت وجود یکی بیش نیست و الّا لازم می آمد که نقیض آن (عدم ) نیز زیاد باشد در حالی که عدم چیزی نیست که زیاد هم باشد. پس خدا وجود است ؛ و عین غنا و بی نیازی است ؛ ومعنی ندارد که گفته شود چه کسی به خدا (وجود) ، وجود داده است. چون وجود ، خودش وجود است و نیازی به وجود دهنده ندارد ؛ منظور از بی نیازی واجب الوجود نیز همین است که نیاز به علت ندارد . چون همه کمالات ناشی از وجود و ظهورات و اوصاف وجودند. ماهیت نه عالم است نه جاهل ؛ نه قویست نه ضعیف ؛ نه زنده است نه مرده . وقتی به ماهیت ، وجود افاضه شد صفات کمال نیز به اندازه ی مرتبه ی وجودیش به آن افاضه می شود؛ به عبارت دیگر کمالات یک موجود ممکن، ظهورات وجودی است که به او داده شده است ؛ و در واقع هر کمالی که در ممکن الوجود است ظهور کمالات واجب الوجود است در رتبه وجودی ممکن الوجود .
خلاصه مطلب اینکه واجب الوجود بودن عین بی نیاز بودن و عین غنیّ بالذات بودن است . لذا ما نامحدود بودن را برای واجب الوجود فرض نکرده ایم بلکه اولاً نامحدود بودن در معنی خود واجب الوجود نهفته است کما اینکه بی نیازی او هم در معنی وجوب وجود نهفته است. در واقع تصور واجب الوجود محدود یا واجب الوجود نیازمند مثل تصور مثلث چهار گوش است . آیا می توان گفت که این فرض ماست که مثلث را سه گوش تصور می کنیم ؟ آیا می توان گفت که ممکن است شکلی مثلث باشد ولی در عین حال سه گوش هم نباشد ؟ لذا با اثبات واجب الوجود ، نا محدود بودن و بی نیازی آن نیز اثبات شده است ؛ چون منظور ما از واجب الوجود همین وجود صرف و نامحدود می باشد. مراد از اینکه خدا محدود نیست این نیست که خدا دارای طول وعرض و ارتفاع بی نهایت است ؛ بلکه مقصود این است که خدا حدّ منطقی یا فلسفی ندارد ؛ چون حدّ یک شی ماهیت آن است. و ماهیت شئ همان تعریف شئ است که چیستی آن شئ را بیان می کند و خدا چیستی ندارد. وقتی می پرسیم فلان موجود چیست؟جوابی که داده می شود همان ماهیت شئ است و خاصیت این جواب این است که آن شئ را از اشیاء دیگر متمایز می کند ؛ و تمایز وقتی معنی دارد که موجود در عرض موجود دیگر باشد ؛ و خدا در عرض هیچ موجودی نیست .
ــ استدلال بر نامحدود بودن خدا
تقریر اول
هر موجود محدودي داراي ماهيت است؛ چون ماهيت، حدّ وجود است؛ و امکان ، لازمه ی ماهيّت است. پس هر موجود محدودي ممکن الوجود است و هيچ ممکن الوجودي واجب الوجود نيست. پس هيچ موجود محدودي واجب الوجود نيست.

تقرير دوم
وجود ، يک حقيقت مشکک(داراي مراتب) است؛ و واجب الوجود بالاترين مرتبه وجود است. در سلسله مراتب وجود هر مرتبه از وجود نسبت به مرتبه بالاتر از خود محدود است(نسبت به مافوق خود ضعف وجودی دارد). حال اگر واجب الوجود محدود باشد لازم مي آيد که بالاتر از واجب الوجود نيز وجودي باشد تا واجب الوجود نسبت به آن ضعيف و محدود باشد ؛ و اين خلف است چون در تعريف واجب الوجود گفتيم که واجب الوجود بالاترين مرتبه وجود است.

تقرير سوم

واجب الوجود يعني بالاترين حد وجود(اشدّ الوجود) و اگر واجب الوجود محدود باشد لازم مي آيد که فاقد برخي کمالات باشد؛ و هر کمالي امر وجودي است. پس اگر واجب الوجود محدود باشد، لازم مي آيد که فاقد مرتبه اي از وجود باشد و فاقد مرتبه اي از وجود نمي تواند بالاترین مرتبه وجود باشد . پس اگر واجب الوجود محدود باشد لازم مي آيد که واجب الوجود نباشد و اين خلف است.

در این استدلالها مشاهده می فرمایید که اگر معنی درست واجب الوجود ( وجود صرف ) به درستی تصور شود ، نامحدود بودن آن ( بدون ماهیت بودن آن ) امری بدیهی است ؛ لذا این براهین همگی تنبیهی هستند.

2
ـ خدا کمال محض است.
منظور از کمال همان وجود است ؛ یعنی کمال ، اسم دیگری است برای وجود.لذا خدا کمال محض است یعنی خدا وجود محض می باشد.
نقیض کمال ، نقص است. و نقص یعنی عدم چیزی. پس کمال یعنی وجود چیزی. چون نقیض عدم ، وجود می باشد. بر همین اساس باید گفت: نقیض کمال محض ، نقص محض است ؛ و نقص محض یعنی عدم محض. پس کمال محض یعنی وجود محض.
هر صفت کمالی چون علم ، قدرت ، حیات و ... نیز در واقع صفات وجودند نه صفات ماهیّت. لذا انسان ـ به عنوان یک ماهیّت ـ ذاتاً نه اقتضای عالمیّت دارد نه اقتضای قدرت دارد نه اقتضای حیات دارد و نه اقتضای ... . ماهیّت اگر وجود یافت به میزان وجودش از این صفات وجود نیز بهره خواهد داشت ؛ امّا چون وجودش محض نبوده محدود به ماهیّت است ، لذا صفات وجودی او نیز محدود خواهند بود.
پس خدا تمام اوصاف کمال را به نحو نامحدود دارد ؛ چرا که تمام این اوصاف ، اوصاف ذاتی وجود و به تعبیر دیگر، اسماء ذاتی وجودند ؛ و خدا یعنی وجود محض و نامحدود.

3
ـ اثبات وحدانیّت واجب الوجود از راه نامحدود بودن او
ــ برهان نخست
وجود بیش از یک واجب الوجود محال است. چون واجب الوجود یعنی وجودِ بدون حدّ ، بدون قید و بدون ماهیّت ؛ به عبارتی یعنی وجود صرف و محض. و برای چنین وجودی فرض دومی محال است. چون اساساً صرف هر چیزی ، چه در ذهن و چه در خارج ، دومی بردار نیست. برای مثال صرف انسان که از هر قیدی مثل مرد بودن و زن بودن ، بلند یا کوتاه بودن ، سفید وسیاه بودن و ... منزّه است ، دومی بردار نیست. چون دوگانگی فرع تمایز و تمایز فرع مقیّد بودن است و تقیّد در مقابل صرافت است. پس وجود محض و منزّه از قید و حدّ (واجب الوجود) نه تنها دومی بردار نیست که فرض دومی هم برای آن محال است.
ــ برهان دوم
اگر وجود محض و بدون قید ( وجود نامحدود) دومی داشته باشد یا آن دو عین همند یا غیر هم. اگر عین هم باشند دوگانگی در کار نیست و اگر غیر هم باشند پس باید وجه اختلاف داشته باشند. یعنی حدّاقلّ یکی از آنها باید چیزی داشته باشد که دیگری فاقد آن باشد تا به این وسیله دو گانگی حاصل شود. و اگر چنین شد در آن صورت از وجود محض بودن خارج شده ، هر دو ، وجود مقیّد و داری حدّ و مرز عقلی می شوند. یکی مقیّد و محدود به داشتن آن چیز و دیگر مقیّد و محدود به نداشتن آن. پس از فرض دو وجود محض و نامحدود لازم می آید که آن دو محض و نامحدود نباشند و این تناقض است.

4
ـ نحوه ی انتزاع اسماء ثبوتی و سلبی خدا از ذات واحد او

اثبات تک تک اسماء و اوصاف ثبوتی و سلبی خداوند متعال مستلزم نگارش کتابی است مفصّل. لذا در چنین نامه ای مقدور نیست. لذا با توجّه به آنچه قبلاً گفته شده ، ذیلاً به نحوه ی انتزاع این اسماء و صفات از ذات واحد می پردازیم.
طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف و بدون هیچ قید و حدّی ؛ و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است ؛ و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف فرض و تناقض می باشد. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است.
پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد. همچنین خدا نمی تواند جسم باشد ؛ چون جسم مرکّب است از مادّه و صورت. روح هم نمی تواند باشد ؛ چون روح نیز مرکّب از وجود و ماهیّت است. به تعبیر دیگر روح ، ماهیّت است نه وجود.
ایضاً چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود.
و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است.
و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور ، خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند.
و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر.
و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند.
و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند.
و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است ؛ یا چون وجود محض است و وجود را به غیر وجود نیاز نیست ؛ پس صمد است.
و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است.
و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد.
و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است.
و ...
و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند.
بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند ؛ و در واقع اینها اسماء گوناگون وجودند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام فناء مطلق است ، جز خدا (وجود محض) هیچ نیست.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : جمعه 17 شهريور 1391
زمان : 14:19


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.